کتاب چشم

نویسنده: ولادیمیر نابوکوف

من آن زن٬ ماتیلدا را در خلال اولین پاییزی دیدم که به‌عنوان مهاجر در برلین زندگی می‌کردم؛ از دو منظر اوایل دههٔ بیست بود: اوایل دههٔ بیست این قرن وهمین‌طور زندگی نکبت‌بار من. مدت زیادی نبود که یکی از آشناها شغلی برایم دست و پا کرده بود تا معلم سرخانهٔ یک خانوادهٔ روسی شوم که هنوز فقر گریبانگیرشان نشده بود و همچنان در لذت عادات کهنهٔ سن‌پیترزبورگی‌شان غوطه‌ور بودند.

صفحه ۹

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب چشم

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

داستان دوستی سوفی با یک غول برای نجات دنیا

معرفی کتاب کودک غول بزرگ مهربان نوشته‌ی رولد دال

حرفت را بزن ولی با مردم راه بیا

معرفی کوتاه کتاب کودک حرفت را بزن ولی با مردم راه بیا نوشته‌ی اسکات کوپر

بدتر از هرچیزی، زندگی بدون نوشتن است

سیلویا پلات: مروری بر زندگی و آثار

کتاب های پیشنهادی