کتاب پیش از ناشتایی

نویسنده: یوجین اونیل

خدا می‌دونه الان ساعت چنده. از وقتی مثل همۀ احمقا رفتی ساعتتو گرو گذاشتی، دیگه حتی نمی‌تونیم بفهمیم ساعت چنده. آخرین چیز با ارزشی بود که داشتیم، خودتم خوب می‌دونستی. هیچ کار دیگه‌ای بلد نیستی غیر از گرو، گرو... فقط بلدی بذاری گرو، آره؟ بلد نیستی بری بگردی یه کار پیدا کنی. بلد نستی مثل یه مرد بری سر کار.(با حالتی عصبی با پایش ضرب می‌گیرد و لب‌ها را می‌جود. پس از مکثی کوتاه) آلفرد! پاشو! می‌شنوی چی می‌گم؟ می‌خوام قبلِ اینکه برم بیرون، اون رختخوابو درست کنم. حالم از اینجا به‌هم می‌خوره که کردیش آشغال‌دونی.

صفحه 16

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب پیش از ناشتایی

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

بزرگ شدن آن‌قدرها هم بد نیست

مروری بر کتاب کودک دوست ندارم بزرگ شوم! نوشته‌ی دیو پتی

یک داستان محشر

معرفی کوتاه کتاب کودک یک داستان محشر نوشته‌ی فوئب گیلمن

مضحکه‌ای از جنگ

مروری بر نمایشنامه‌ی سرباز شکلاتی نوشته‌ی جرج برنارد شاو

کتاب های پیشنهادی