کتاب شوری در سر
«خیلیخب بابا، خیلیخب. من...عاشق شدم، اِ...عاشقِ...رایحه. همون که چشماش درشت و سیاه بود. همون که از همه کوچکتر بود، اسمش رایحه بود دیگه، نه؟ جلو میز باباش یهو خوردیم بههم، یعنی...نخوردیم بههم ولی کم مونده بود بخوریم، راستش...نمیدونم دیدی یا نه ولی کم مونده بود که با صورت...یهو چشمتوچشم شدیم، اون از همون فاصله، زل زد تو چشمای من و...من..اولش فکر کردم فراموش میکنم و اصلاً...اما...نتونستم.»
«چی رو نتونستی فراموش کنی؟»
«اِ...چشماش رو، نگاش رو، اِ...تو تو عروسی برخورد ما رو ندیدی؟ البته برخورد هم که میگم...»
صفحه 206
گوزن شاخدار فایدهاش چیه؟
معرفی کتاب کودک گوزن شاخدار فایدهاش چیه؟ نوشتهی مارتین وادل
داستان یخی که برای خورشید آب شد
معرفی کتاب کودک یخی که عاشق خورشید شد نوشته رضا موزونی
کتابهایی با حالوهوای سریال «جداسازی»
سریال «جداسازی» را نمیتوانید از ذهنتان خارج کنید؟ این کتابها حالوهوای پیچیده و تاریک آن را بازآفرینی میکنند