کتاب تابستان آن سال
یک نفر چسب نواری روی لبهایش زد. کس دیگری دستهایش را پشت سرش بست. میکی مقاومت کرد، خودش را عقب کشید؛ اما زمین خورد. دستهایی او را روی شنها نگه داشت. چیزی روی سرش ریختند. چیزی روی چشمهایش را پوشاند و بعد احساس کرد روی لباسهایش اسپری پاشیده شد. میکی همینطور خودش را بهشدت به عقب و جلو تکان میداد و سعی میکرد جیغ بکشد. اشک از روی صورتش جاری شد.
صفحه 260
میلیونها و میلیونها و...
برگرفته از کتاب "اتاق" نوشتهی اما دون اهو، ترجمهی علی قانع، نشر آموت
با کفشهای دختران قهرمان راه برو
معرفی چهار کتاب نوجوان به مناسب روز جهانی زن، ۸ مارس
کدام رمانهای مدرن میتوانند مرا دوباره به داستانخواندن علاقهمند کنند؟
معرفی چند کتاب برای علاقه مندی دوباره به داستان خواندن