
ماههای اول که هنوز حضورم برای کسی سنگین نشده بود ساکن خانهی عمهام شدم در ولنجک. اما نه آن ولنجک خوش سیمایی که خانههاش نشان دهندهی ثروت آدمها بود و هست، نه نه. آنوقتها اگر از بلوار دانشجو بالا میرفتی به مجموعهای خانه میرسیـدى شبیه به هم؛ همه آجری، پنج طبقه، همه بی روح. اینها را تعاونی مسکن اداره ی غله برای کارمندانش ساخته بود و یکی از آنها به شوهر عمهام رسیده بود. وقتی تهران آمدم شوهرعمه از دنیا رفته بود و خانهی آجری، مانده بود برای عمهام که بچه ای نداشـت. جالب این بود که خانه انگار در دره ساخته شده بود.
صفحه 57
مقالات پیشنهادی
مجلههای پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید