
کتاب مردن ماه
مجموعه داستان
یادداشت
نمی دانم. درست یادم نمیآید جایی خوانده بودم یا شنیده بودم که هر شهر به زنی میماند... توی سرم، پشت پلک هایم، یا وقتی به قول مادرم مینشینم روی قالیچه خیال، شهرهای دیده و ندیده را به صف میکنم توی دشت فراخ پشت پیشانی ام یکی یکی و به نوبت می خواهم از همان ذهن خیالبافم ردشان کنم.
بعد نفس بکشم و بویشان را قایم کنم آن پشت و پسله های ریه ام میدانم یک جایی به کارم می آید... از همان بچگی یکی از راه های کوتاه کردن شب و روز برایم این بود که گوشه ای بنشینم و، روی نقشه پهن شده زیر دستم، از این شهر بروم به آن شهر و سر راه توی یکی یکی دهات نگه دارم و سعی کنم توی همان دشت فراخ پشت پیشانی ام رنگ آسمانش را ببینم، سبزی و زردی درختهاش را و همین جور…
داستان های این مجموعه هم هر کدام سفری قالیچه ای است به شهرهایی که دوستشان دارم و هر کدام برایم زنی شده اند. مثل درخت توی خاک ریشه دوانده اند. مادرم می گفت اگر آب را از آدمی و حیوان دریغ کنی می کوچد ولی درخت نه می ماند، جان می کند ریشه ضخیم می کند و، آخر سر هم که مرد، باز وقارش تنه اش شاخه هاش به جا می ماند، ریشه های تنیده اش را که دیگر نگو....
این زن های ریشه دوانده توی این خاک وقتی به خیالم میبینم هر کدام جوری اند.


به راستی شاید تمامی اینها یک خواب باشد
معرفی نمایشنامهی خوابنامه نوشتهی محمد چرمشیر

چطور جین آستین به هشام مطر در یادگیری انگلیسی کمک کرد؟
مصاحبه با هشام مطر، رماننویس و روزنامهنگار اهل لیبی

خود راه بگویدت که چون باید رفت
مروری بر کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد نوشتهی مهزاد الیاسی بختیاری