کتاب نفرتی كه تو می كاری
یکشنبه، پدر و مادرم، من و برادرانم را جایی بردند.
بهنظر میآمد که مثل همیشه داریم به خانه دایی کارلوس میرویم تا اینکه از محلهشان گذشتیم. پنج دقیقه بعد، تابلویی که با گل و بوتههای رنگارنگ تزیین شده بود ورود ما را به محله بروک فالز خوش آمد گفت.
خانههای یک طبقه آجری با خیابانهای تازه آسفالت شده پشت هم ردیف شده بودند. بچههای سیاهپوست و سفیدپوست همه داشتند در پیادهروها و حیاطها بازی میکردند. درهای پارکینگ باز بود و کلی وسیله مثل دوچرخه و اسکوتر وسط حیاطها رها شده بود. هیچ کس نگران دزدیده شدن وسایلش در وسط روز نبود.
یاد محله دایی کارلوس افتادم، اما این محله کمی متفاوت بود. یکی از تفاوتهایش این بود که دروازهای آن را جدا نمیکرد، در نتیجه کسی بیرون یا داخل نمیماند، اما باز هم مردم احساس امنیت میکردند. خانهها کوچکتر، اما دنجتر بودند. مهمتر از همه، آدمهای اینجا در مقایسه با محله دایی کارلوس بیشتر شبیه ما بودند.
تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»
استفانی، بیدار شو
معرفی کتاب سرهای استفانی نوشتهی رومن گاری
چگونه احساسات سرکوبشده بیمارمان میکنند
معرفی کتاب وقتی بدن نه میگوید نوشته گابور مته (گابور ماته)