
کتاب مسیح باز مصلوب
شب هنگام، مانولیوس و سه حواری منتخب گردش کنان به طرف دریاچه «وویدوماتا» واقع در نزدیکی ده رفتند تا با هم صحبت بکنند. ایشان در پی یافتن گوشه خلوت و سکوت طبیعت بودند تا بتوانند بآرامی چند کلمهای با هم درد دل کنند. هر کدام حس میکردند که دلشان به طرز شیرین و مطبوعی گرفته است و چنانکه گویی از مراسم عشای ربانی برگشته باشند لرزش خفیفی در اعماق وجودشان دویده بود.
آن باران ریز و مداوم بند آمده بود. درختها و سنگها برق میزدند. عطر خاک مرطوب از صحرا برمیخاست. فاختهای شادان، آواز برداشته بود و قهقهه میزد. خورشید از آن حدت و حرارت افتاده بود و همچون دست نوازشی گرم و محبت آمیز بر زمین کشیده میشد. همه چیز نرمی و عطوفت بود. قطرههای باران هنوز بر برگها میلرزید. دنیا در آن نمناکی پس از باران در آن واحد هم میخندید و هم میگریست.
صفحه ۴۳

لمسکردن هم قوانین خود را دارد
معرفی کتاب کودک لمسکردن یا لمسنکردن، مسئله این است! نوشتهی هانتر ماناسکو

بچه ها چگونه زمان را درک میکنند؟
معرفی کتاب سفر در زمان با یک همستر نوشتهی راس ولفورد

پوملو، فیلی که فرق اینجا و آنجا را نمیداند!
معرفی کتاب کودک آموزش مفاهیم با پوملو ، فیل فیلسوف 1 / تفاوتها نوشتهی رامونا بدسکو