
کتاب مرگ در آغوش واژگان
بدترین کار در این لحظه ابراز همدردیست؛ نگاهی حتی کلمهای. صورتم را از کسی که حرف میزند برمیگردانم یا ساکتش میکنم. چون فقط یک چیز میخواهم. میخواهم احساس کنم وضعیت فعلیام را نه کسی میتواند درک کند و نه من میتوانم با کسی در میان بگذارمش. فقط در این صورت باورم میشود وحشت نهفته در تمام اینها معنا و حقیقتی دارد. وقتی به قالب کلمات درمیآیند، ملال همه وجودم را فرا میگیرد و همه چیز دوباره به نظرم بیمعنا میشود. گهگاه جلوی این و آن از مرگ مادرم حرف میزنم اما کارپوچی است. هیچ معنایی ندارد. فقط کافیست آدمهای مقابلم جرئت اظهار نظر به خود بدهند؛ آن وقت دیگر بدجور از کوره در میروم. اگر به جای نظر دادن حواسم را از موضوع پرت کنند و سر به سرم بگذارند حالم خیلی بهتر است.
معرفی کتاب مرگ در آغوش واژگان نوشتهی پیتر استرهازی
