
کتاب لونیون و گانگسترها
بازرس میکوشد آنچه را که کشف کرده است به یاد بیاورد
مگره یقه پالتو را بالا داده و در گوشه صندلی عقـب کز کرده بود. چشمهایش از سرماخوردگی و بیخوابی میسوخت. او، بیآنکه کوچکترین توجهی به همسفرش داشته باشد، مستقیم به روبه رو نگاه میکرد. پنج دقیقهای بود که پیش میرفتند که هلن، بریده بریده، انگار برای خودش، شروع به حرف زدن کرد. «بعضی از مأمورای پلیس رو میشناسم که فکر میکنن زرنگن اما به زودی درس خوبی میگیرن...»
سکوتی طولانی. احتمالاً زن انتظار واکنشی داشت، ولی سربازرس، بیحرکت، نشسته بود.
«به کنسول میگم که این افراد مثل آدمهای وحشی رفتار کردن. اون منو میشناسه. همه هلن رو میشناسن. میگم که کتکم زدن و یکی از بازرسها حتى منو دستمالی کرد.»
صفحه ۱۴۹


پناهندگان بیوطن
معرفی کتاب مرد کوچک آرکانژِلسک نوشتهی ژرژ سیمنون

به من از شبهای پررمزوراز سرزمین شنزارها بگو
معرفی کتاب شهرهای افسانهای، شاهزادگان و جنها (از اساطیر و افسانه های عرب) نوشتهی خیرات الصالح

با رها کردن شگفتزده خواهی شد!
نقد کتاب تئوری رها کردن، اثر مل رابینز، ابزاری تحولآفرین که میلیونها نفر دربارهاش صحبت میکنند