
کتاب غریبه در شهر
ماه، پشت خانههای گلی را روشن کرده بود. همهجا خاموش و آرام بود. از کوچهها گاه و گداری صدای سوت یا فریاد قرهسورانها که همدیگر را صدا میکردند، شنیده میشد. از پشت بام کوتاهی یک جفت دست بالا آمد و لبهی بام را گرفت و خود را بالا کشید و لحظهای بعد حيدر، وحشت زده و کلافه، پیدا شد. مدتی روی پشت بام دراز کشید و گوش خواباند، آهسته سینهخیز جلوتر رفت، آهسته بلند شد و سایهی خودش را دید که دراز شده و از لبهی بام به کوچه آویخته بود. روی زمین نشست، نفسی تازه کرد و آهسته چهار دست و پا جلو رفت و به بام بلندتری رسید و لبهی بام را گرفت و محکم چسبید. خود را بالا کشید و گوش داد. صدای خندهای از دوردست شنیده شد و به دنبال آن فریاد مردی که نعره میکشید: «مختار خان، های مختار خان!»
حیدر به تماشای اطراف پرداخت و دوباره راه افتاد. از روی یک بلندی، گربهای جست زد و پرید جلو حیدر. حيدر وحشتزده عقب رفت، گربه پا به فرار گذاشت و پشت یک برآمدگی ناپدید شد.
صفحه ۲۳۵

عشق نمی میرد بچه ها، هرگز نمیمیرد!
معرفی کتاب کودک من مرگ هستم نوشتهی الیزابت هلاند لارسن

تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»

نجات باورنکردنی مادربزرگ توسط یک نوه!
معرفی کتاب کودک گرتا و شکارچیان ارواح نوشتهی سم گپلند