کتاب غروبدار
انگار صبحها سرحالتراست، اما هر چه خورشید پایینتر میرود او هم سیاهتر میشود. آن صدای خنده و جِزجِز کتفهایش هم بیشتر میشوند. البته قدیمها هم وقت غروب حالش همینطور میشد. چیزیاش میشد اما نمیدانست چی؛ میخواست جایی برود اما نمیدانست کجا. خستهوکوفته گوشهی اتاق ولو میشد تا طلوع. مثل حالا. پیری همان جوانی است، با شدت بیشتر. اینجا جوانی که شدت بگیرد آدم پیر میشود.
صفحه 44
رازهای مطبخ نادرمیرزا
مرور کتاب کارنامهی خورش دستورغذاهای نادرمیرزا قاجار گردآورنده نازیلا ناظمی
چگونه یک داستان کودکانه میتواند شکارچیان را به فکر فرو ببرد؟
معرفی کتاب کودک من یک گوزن بودم نوشتهی احمد اکبرپور
خودمان باشیم نه آنچه دیگران میخواهند!
معرفی کتاب کودک آمادهی پرواز نوشتهی کوری دورفلد