کتاب عافیتگاه
نویسنده: غلامحسین ساعدی
دریا آبی، صاف و آرام است. دورتادور آب است. ماهیگیران یک تور بزرگ انداختهاند... و دارند تور را بالا میکشند... دکتر هم که دارد کمک میکند، لحظهای به فکر میرود... برمیگردد و به دریا خیره میشود... و نفسهای بلند میکشد... چهرهاش پر از عشق و درد است... صدای جماعت بلند میشود و تور را بالا میکشند. بهتدریج یک خروار ماهیهای ریز و درشت؛ سفید و رنگی، مثل یک مشت جواهر از توی آب بیرون آورده میشود... دکتر به آن نگاه میکند. و میخندد و گریه میکند... نمیدانیم از ذوق است یا از غم...
صفحه ۱۲۲مطالب پیشنهادی
قهرمان خیالی
مروری بر کتاب غریبه در شهر نوشتهی غلامحسین ساعدی
اهالی ورزیل در استعمار گرازها
نمایشنامهی چوب بدستهای وَرَزیل، نوشتهی غلامحسین ساعدی
این یک تراژدی است
مروری بر کتاب آشغالدونی نوشتهی غلامحسین ساعدی
کتاب های پیشنهادی