
کتاب زنی پشت پنجره
جین بر می گردد سمت پنجره و می گوید:«نگاه کن»و به سمت غرب اشاره می کند. من هم همین کار را انجام می دهم: غروب خورشید خمیری مانند و ته مانده های گرگ و میش هوا را می بینم. ساختمان ها را می بینم که در مقابل نور خورشید شبیه به مقوا بودند. و پرونده ای را می بینم که در همین حوالی می چرخد.«به این میگن طبیعت.درسته؟»
«از نظر فنی، یه قسمت هایی. اما منظورم...»
صفحه87



به من از شبهای پررمزوراز سرزمین شنزارها بگو
معرفی کتاب شهرهای افسانهای، شاهزادگان و جنها (از اساطیر و افسانه های عرب) نوشتهی خیرات الصالح

فیلسوف در شب تاریک به خود لرزید
معرفی کتاب وی نوشتهی نیکلای گوگول

خود راه بگویدت که چون باید رفت
مروری بر کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد نوشتهی مهزاد الیاسی بختیاری