
کتاب زندگی من
1 عدد
ساعت ولادت من دقایقی بعد از نیم شب است، از اینرو در زندگینامهام نمیتوان نوشت:« او در 8 اکتبر 1864 چشم بهجهان گشود.» بلکه باید نوشت:« او در 8 اکتبر 1864 چشم به نور شمع گشود.»
ولادتم، که در وقوع آن نه مقصر بودم نه مختار، در خانۀ ما ولولۀ عجیبی بر پا کرده بود. پیرزنی که برای کمک به زایمان مادرم کنارِ بستر او نشسته بود و یکبند هم خودش را با عرقنیشکر «میساخت»، همین که متولد شدم، با صدای بلند اعلام کرد:«نوزاد دختر است.» پدرم به محض شنیدن این خبر به زمین تف کرد و پشت گوشش را خاراند و زیر لب فحشهایی داد که در آن زمان به دلیل نداشتن آشناییِ کافی با زبان مادریام نتوانستم از حرفهای او سر در بیاورم.
صفحه 37



سفری به دنیای سواد مالی با پنج موش بامزه
معرفی کتاب کودک پنج موش بامزه خانه میسازند نوشتهی چیساتو تاشیرو

راوی انسانهای تنها و سرخورده
معرفی کتاب نوستالژی جای دیگر نوشتهی رضا حائری

لافکادیو: شیری که گلولهها را با سوالات بزرگتر جواب داد!
معرفی کتاب کودک لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد نوشتهی شل سیلوراستاین