کتاب زمستان
در رهش، گذرگاهش،
هر جمال و جلوه که نیست
یا که هست، مینگرد:
آن شکسته پیر گدا
و آن دونده آب کدر
و آن کبوتری که پرد.
در رهش، گذرگاهش
هر خروش و ناله که هست
یا که نیست، میشنود:
زآن صغیر دکّه بدست
و آن فقیر طالعبین
و آن سگ سیه که دود.
ز آنچهها که دید و شنید
پرتوی عجولانه
در دلش گذارد رنگ.
گاه از آنچه میبیند
چون نگاه دیوانه
دور مانده صد فرسنگ.
صفحه48
زن در حاشیه تاریخ یا قلب روایت؟ تحلیل جنسیت در تاریخ ایران
مروری بر کتاب چرا شد محو از یاد تو نامم؟ نوشتهی افسانه نجمآبادی
بازگشت یک اسطوره به دیارخویشتن
معرفی نمایشنامهی اودوسئوس و پنلوپه نوشتهی ماریو بارگاس یوسا
وقتی در قلب هم زنده میمانیم!
معرفی کتاب کودک بدرود روباه پیر نوشتهی بریتا تکنتراپ