کتاب رقص آدمک های کاغذی
این پسر مرا یاد خودم میاندازد. چهره آفتاب سوخته اش نه، تقدیرش را میگویم تقدیر بازیگوشی دارد. آدمک های کاغذی برایش می رقصند، حتی بیشتر از آنچه دیده بودم. باورت میشود؟ آدمی نباید این قدر گرفتار و این قدر تنها باشد. او از من هم شکننده تر است. هر بار که نگاهش میکنم دهانم تلخ میشود. اولین بار که روبه رویم ایستاد ترسیدم. توی چشم هایش اندوه موج میزد چه میکردم؟ با تقدیر که نمیشود جنگید. مگر زور آدمی به تقدیر میرسد؟
صقحه ۱۲۱
الکسیویچ دنیا را میشنود و میبیند
مروری بر زندگی و آثار سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ، برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۵
زن در حاشیه تاریخ یا قلب روایت؟ تحلیل جنسیت در تاریخ ایران
مروری بر کتاب چرا شد محو از یاد تو نامم؟ نوشتهی افسانه نجمآبادی
دفترچهی ممنوع را باز کن...
پروندهی معرفی آلبا دسس پدس و مروری بر مهمترین آثار او