
کتاب دعا برای ربوده شدگان
مادرم سوت زد و گفت «خب حالا ما تو رو زشت میکنيم.» دهانش آنقدر به من نزدیک بود که تفش میپاشید روی گردنم. بوی آبجو از دهانش میزد بیرون. داشتم توی آینه نگاهش میکردم که یک تکه زغال را روی صورتم میمالید. بهزمزمه گفت «چه زندگی وحشتناکی.»
صفحه ۱۱


زندگی در سایه جنگ: روایت یک خانواده از امید و ناامیدی
معرفی نمایشنامهی این نسل خوشبخت نوشتهی نوئل کاورد

ابزاری قدرتمند برای بهبود زندگی و روابط
معرفی بهترین کتاب های روانشناسی برای مطالعه

لافکادیو: شیری که گلولهها را با سوالات بزرگتر جواب داد!
معرفی کتاب کودک لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد نوشتهی شل سیلوراستاین