کتاب در گذار روزگار
دخترش با موهای افشان آمده بود و گفته بود «بابا، بریم بگردیم.» و او میدانست این خواهش از دخترش نیست. اما دخترش بود و با خنده ته چشمانش منتظر ایستاده بود و خواهش او برانگیخته مادرش هم که بود اکنون دیگر خواهش او بود. بیرون پیش پنجره پردهی نئی آویزان بود که روشنی را در خود میخواباند و به اتاق تاریکی آرامکنندهیی میداد. مرد گفته بود «چشم باباجون. برو بده مامانت گیسات را ببافه.»
صفحه ۱۵
سفر به دنیای شیرینیپزی فرانسوی
بررسی کتاب: شیرینیپزی فرانسوی – دستورالعملها و تکنیکهای برتر از مدرسهی هنرهای آشپزی فراندی
هیچکس حق ندارد از من بخواهد قهرمان باشم
مروری بر کتاب خاطرات یک ضد قهرمان نوشته کورنل فیلیپوویچ
اگر دماغ حیوانات را داشتی چه میکردی؟
معرفی کتاب کودک با دمی شبیه این چه کار میکنی؟ نوشته استیو جنکینز و رابین پیچ