
کتاب خنده در تاریکی
آلبینوس ابرو بالا انداخت و بی آن که فرد خاصی را مخاطب قرار دهد زیر لب گفت:« چرا زودتر دنبالم نفرستادند؟» اخم کرد، سر تکان داد، و انگشت هایش را شکست. سکوت. ساعت روی سربخاری تیک تاک میکرد. لمپرت از اتاق بچه به آنجا آمد.
آلبنوس با صدایی گرفته پرسید:«خب؟»
لمپرت به آقای پیر و متشخص رو کرد که اندکی شانه بالا انداخت و به دنبال او به اتاق مریض رفت.
صفحه ۱۴۹


در سودای دنیایی دیگر در همین دنیا
مروری بر رمان شاه، بیبی، سرباز اثر ولادیمیر نابوکوف

مراقب باشید، وقتی در داستان باران میبارد کتابتان خیس نشود
مروری بر کتاب شاه، بی بی، سرباز نوشتهی ولادیمیر نابوکوف

یک لنگه دستکش زنانه، چمدان و «روژینار، هتل بریتانیا.»
مروری بر کتاب خنده در تاریکی نوشتهی ولادیمیر ناباکوف