
کتاب خرگوش ها و مارهای بوآ
این ماجرا در زمانی بسیار بسیار دور در کشوری بسیار بسیار جنوبی رخ داده است. خلاصه بگوییم، جایی در آفریقا. در آن روز گرم تابستانی دو مار بوآ روی سنگ خزهپوشی دراز کشیده بودند و آفتاب میگرفتند و در کمال صلح و صفا خرگوشهایی را که تازه بلعیده بودند، هضم میکردند. یکیشان مار پیر یکچشمی بود که بین هم قطارانش به چپچشم ملقب بود، هرچند در واقع تکچشم بود و نه چپچشم...
دومی مار نوجوانی بود که هنوز لقبی نداشت. با وجود نوجوانی، تعداد قابل توجهی خرگوش بلعیده بود و به همین علت امیدهای فراوانی به او میرفت. او تا همین اواخر از موشها و جوجه بوقلمونهای وحشی تغذیه میکرد، ولی حالا دیگر به خوردن خرگوش روی آورده بود که با توجه به سن پایینش موفقیت کمی نبود.


یک زندگی مینیمالیستی
معرفی کتاب زندگی موازی، گزینهای از داستانکهای معاصر عربی

دایرهای با چندین مرکز
مرور کتاب اول شخص مفرد نوشته هاروکی موراکامی

تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»