
کتاب بریت ماری اینجا بود
در تمام راه لکه سفید روی انگشت حلقهاش را فشار میداد. اتاقک سولاریوم کنار دستگاه خودپرداز در شهر کاملا خالی بود. بریتماری دستورالعمل روی دستگاه را خواند که میگفت ابتدا سکه بیندازید. در مدت زمان کوتاهی که از آشنایی بریتماری با آن دستگاه میگذشت، خطر ختم ماجرا به ریزش سنگ میرفت، چون دستگاه ادعا میکرد هیچ پولی داخلش ریخته نشده، هرچند بریتماری کاملا مطمئن بود که چند تا سکه تویش انداخته. بریتماری که با کیفش توی سر دستگاه زد، اینطور بهنظر رسید که دستگاه خوشبختانه سر عقل آمد، چراغ روی صفحهاش لحظهای چشمک زد و بعدش نیم جین لامپ فلورسنت بزرگ بالای یک تخت پلاستیکی سفت روشن شد.
صفحه 223


پهلوان اکبر را پهلوان اکبر کشت
معرفی نمایشنامه پهلوان اکبر می میرد اثر بهرام بیضایی

تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»

روشهای عجیب برای کمک به همسایهای که میخواهد بمیرد
مروری بر کتاب مردی به نام اوه نوشته فردریک بكمن