کتاب با تشنگی پیر می شویم
تابستان بود. هوای دم کرده و گرم پدر و مادرش روی تخت چوبی جلو قهوه خانه میخوابیدند. توبا و خواهرش زیر تخت او حتی از دیدن ستارهها سهمی نداشت. آسمان برای او کوتاه بود به اندازهی زمین و تخت و از بالای آسمان چوبی نفسهای پدرش و نالههای مادرش را میشنید.
«نگاه کن حالا من با ستارهها بیشتر از آن آدمی دوست هستم که تمام غمش نداشتن عینک آفتابی است!»
این تابستان هم مثل تمام تابستانها گرم بود.
صفحه ۲۹
پژواک قدرت با صدای زنانه
معرفی کتاب زنان و قدرت نوشته مری بییرد
پنجاهوپنج شهر، هزارویک قصه
معرفی کتاب شهرهای نامرئی نوشته ایتالو کالوینو
تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»