کتاب اثری غم انگیز از نبوغی بهت آور
دستهای مادرم پررگ و قوی است. رگهای گردنش معلوم است. پشتش کک ومک دارد. آن وقتها کلکی میزد، وانمود میکرد دارد شستش را از جا میکند، در صورتی که نمیکند. این کلک را بلدید؟ یک قسمت از شست راست را طوری میگذارند که خیال کنید دست چپ است، بعد روی انگشت اشارهی دست چپ، بالاوپایین سرش می دهند، انگار جدا میشود و وصل میشود. کلکی ناخوشایند است و وقتی مادرم این کار را میکرد بدتر هم میشد، چون دستهایش تا حدودی میلرزیدند و رگهای برجسته و کشیدهی گردنش بیرون میزد و صورتش به خاطر تمرکز تصنعی بر کندن انگشت، جمع میشد. ما بچهها با ترس و هیجان نگاهش میکردیم. میدانستیم واقعی نیست، بارها دیده بودیم، اما از قدرتش کم نمیشد، چون حضور جسمانی مادرم متفاوت از هرکس دیگری بود، فقط پوست و عضله بود. وادارش میکردیم کلکش را برای دوستانمان هم اجرا کند و آنها هم ترسیده و هیجانزده میشدند.
صفحه ۵۱
روایتی از آن تصویر آخر
معرفی نمایشنامهی بانویی از تاکنا نوشتهی ماریو بارگاس یوسا
چیزهای کوچک، رازهای بزرگ
مروری بر کتاب چیزهای کوچکی مثل اینها نوشتهی کلر کیگن
کتابهایی با حالوهوای سریال «جداسازی»
سریال «جداسازی» را نمیتوانید از ذهنتان خارج کنید؟ این کتابها حالوهوای پیچیده و تاریک آن را بازآفرینی میکنند