
کتاب ابریشم
این رمان نیست. حتی حکایت هم نیست. یک قصه است. قصه با مردی که دنیا را در نوردید و با یک دریاچه که معلوم نیست چرا آنجاست آغاز می شود، و در یک روز پر باد پایان می پذیرد. شاید بشود گفت که یک قصه ی عشق است. ولی اگر فقط همین بود به زحمت تعریفش نمی ارزید. در این قصه تمنا و رنج هم هست، از آنگونه که خوب میشناسیم، ولی هیچگاه واژه ی درستی برای بیانش نمی یابیم. و به هر حال این واژه «عشق» نیست.
همه ی قصه ها موسیقی خودشان را دارند. این یکی موسیقی اش سفید است. مهم است که این را بگویم، زیرا موسیقی سفید موسیقی غریبی است، آدم را گاهی زیرورو میکند: آهسته نواخته می شود و باید آرام با آن رقصید. چیز دیگری برای گفتن نیست. شاید باید خاطرنشان کرد که این قصه در قرن نوزدهم اتفاق می افتد: فقط برای اینکه کسی در آن منتظر هواپیما، ماشین لباسشویی و روانکاو نباشد. از این چیزها خبری نیست.
الساندرو باريكو



عشق میتواند انسان را به دروغهای بزرگی وادار کند
مروری بر نمایشنامهی نوای اسرارآمیز نوشتهی اریک امانوئل اشمیت

جدال با تقدیر
معرفی کتاب زندگی واسیلی نوشتهی لیانید آندرییف

کدام رمان یا زندگینامه مرا آمادهی مادر شدن میکند؟
فرانچسکا سگال زندگینامه و رمانهایی دربارهی تجربهی مادر شدن معرفی میکند