
کتاب کمال تعجب
3 عدد
مفتون امینی می گفت در تبریز روی تابلوی مغازه ای دیدم نوشته اند:«فروشگاه زهر».اتفاقا باغچه منزلمان احتیاج به سمپاشی داشت. رفتم توی مغازه ومقداری سم خواستم.
فروشنده نگاهی به سراپایم انداخت و گفت:«غریبه ای؟»
گفتم:«نه، چه طور مگه؟»
گفت:« مگر نمیبینی اینجا فروشگاه لوازم خانگی است.»
صفحه149



امیدوارم تاسف روزی را نخورید که من...
بخشی از کتاب «درک یک پایان» اثر جولین بارنز

به من از شبهای پررمزوراز سرزمین شنزارها بگو
معرفی کتاب شهرهای افسانهای، شاهزادگان و جنها (از اساطیر و افسانه های عرب) نوشتهی خیرات الصالح

جنگ به راهورسم ساموراییِ بدون کاتانا
معرفی کتاب سانشوی مباشر نوشتهی اوگای موری