مارتا: تو مثل کرمی که مدام وول میخوره. خوب، از جنبۀ کرم بودن که حال اونو داری... چیزی که هست از اون جنبش وچرخش در توخبری نیست...دست میگم؟ تو خط مستقیمو میگیری و میری،بچه جون، و به جایی نمیرسی..(به دنبال فکری که از پس میآید)آهان، چرا، به قبرستون میرسی.
صفحه 128
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید