داستان اصلی یه فیلم دیگهست، یه شخصیت دیگه، یه زندگی دیگه. سعی میکنم به عقب برگردم و به یاد بیارم که چه چیزایی رو در مورد راب دوست دارم- دوست داشتم- اما تنها چیزی که پیدا میکنم تصاویر اتفاقی بدون هیچ ترتیب خاصیه: راب که توی خونهی کنت غش کرده، که بازوی منو گرفته و بهم تهمت خیانت میزنه؛ راب که توی زیرزمین خونهش سرشو گذاشته روی شونهی من و زمزمه میکنه که میخواد کنار من به خواب بره؛ راب که توی کلاس ششم بهم پشت میکنه؛ راب که دستشو بالا نگه داشته و میگه پنج دقیقه؛ راب که برای اولین بار وقتی داشتیم توی راهرو قدم میزدیم دستمو میگیره، و یه حس قدرت و غرور درونم جریان پیدا میکنه. به نظرم میرسه که اینا خاطرات یه نفر دیگهن.
اینجاست که واقعا به ذهنم میرسه: هیچکدوم از اینها دیگه اهمیتی ندارن. دیگه هیچ چی اهمیت نداره.
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید