
کتاب هرگز رهایم مکن
در مورد بیشهها داستانهای وحشتناکی میگفتند. یک بار، نه خیلی پیش از آنکه ما به هیلشم بیایم، پسر بچهای با دوستانش به شدت دعوا میکند و به فراسوی مرزهای هیلشم میگریزد. دو روز بعد جسدش را پیدا میکنند، در دل آن بیشهها، در حالی که به درختی بسته شده بود و دستها و پاهایش بریده شده بودند.
صفحه ۷۰
مروری بر کتاب هرگز رهایم مکن نوشته کازوئو ایشیگورو را در آوانگارد بخوانید.


به بازیگوشیهایم نگاه کن!
معرفی کتاب چگونه با منکران علم صحبت کنیم نوشتهی لی مک اینتایر

روایتی از عشق در دنیای موازی
معرفی نمایشنامهی یک توهم عاشقانه نوشتهی ترنس راتیگان

چه کسی در شب بیدار است؟
معرفی کتاب کودک شبها که ما میخوابیم؛ در شهر چه کسانی بیدارند و چه کارهایی انجام میدهند؟ نوشتهی پالی فِیبر