نامه ای از پکن

نویسنده: پرل باک

یک دختر معمولی بودم و طفولیتم خیلی ساده گذشته بود. و اخلاق مادرم روی من خیلی اثر نگذاشته بود، او از احساسات و لطافت طبع بویی نبرده بود، به کلیسایی که می‌رفتیم این نوعدوستی را که این‌قدر درباره‌اش شنیده بودم به من نیاموخت، پدرم خیلی مرد شکاکی بود، اما ان طرز فکر یک کشیش را نداشت. 

به یاد آن روز بهاری می‌افتم که در سال آخر دانشگاه رادکلیف بودم. کتابهایم را بغل کرده، و با عجله به طرف کلاس فلسفه می‌دویدم، من دختر درسخوانی بودم، در آن زمان کسی از درس خواندن خجالت نمی‌کشید، امروز اگر بخواهم از روی گفته‌های رنی قضاوت کنم، پسرها از دختران درسخوان خوششان نمی‌آید. مثلا آلگرا خیلی نفهم و احمق به نظر می‌رسد در حالی که شاید اصلاً بیان این طور نباشد. اما من اهل تظاهر نبودم، در آن روز کلاسم دیر شده بود. از طرفی تحت تأثیر زیبایی بهار و حرارت آفتاب قرار گرفته و از طرفی سعی می‌کردم فلسفة كانت را حفظ کنم.

در آن لحظه که تقدیر برای من پیش‌بینی کرده بود، ژرار را دیدم. من به راهرو وارد می‌شدم و او از آن‌جا خارج می‌شد. گرچه یک روز چشمان من با کبر سن، روشنایی دید خود را از دست خواهد داد، ولی

من تا ابد درخشش آفتاب را به روی موی سیاه او، نگاه چشمان سیاهش و نرمی پوست او را به خاطر خواهم داشت.

صفحه ۸۷

نامه ای از پکن

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

معمای شکست ملت‌ها

مروری بر کتاب چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟ نوشته‌ی دارون عجم‌اوغلو و جیمز ای. رابینسون

عشق؛ یگانه منجی انسان

مروری بر کتاب بینوایان نوشته‌ی ویکتور هوگو

همه‌چیز روی وافل

معرفی کتاب کودک همه‌چیز روی وافل نوشته‌ی پولی هورواث

کتاب های پیشنهادی

افزودن به پاکت خرید