در آن صبح زود، موهایش را با دقت مرتب کرده بود. موهایش بلند و لخت بود و اطراف گوشها خودبهخود اندکی فر خورده بود. گاهگاه با انگشت به چتری پریشان در وسط پیشانیاش ورمیرفت؛ همیشه با انگشت میانی دست راستش. هر بار که این کار را میکرد، کف دستش را روی میز میگذاشت و به آن خیره میشد. این باید عادت همیشگیاش میبود. انگشت اشاره و انگشت میانیاش جدا از هم روی میز خوابیده بودند، انگشت حلقه و انگشت کوچکش اندکی خم شده بودند.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی