کتاب قطارباز (ماجرای یک خط)
یک رؤیا
روزی که قرار بود من هشت ساله را ببرند به پارک ارم، عزا و ماتم گرفتم. توصیفاتی که از همکلاسیهایم شنیده بودم خوفناک بود. چرخ و فلک عظیم ماشینهایی که به هم میکوبند، دستگاههایی که در هوا سروتهت میکنند یا به سرعت در آسمان تکانت میدهند؛ آن قدر که فریاد بکشی و احتمالاً استفراغ کنی. وقتی رسیدیم آنجا همه چیز مطابق انتظارم بود با همان سرسام و جنون موعود ترس از بدنامی و رودربایستی با والدین باعث شد به تمام آن دستگاههای لعنتی اجازه بدهم مرا این بر و آن بر کنند، ولی بالاخره چیزی هم پیدا شد که برای اولین بار با لذت در صف انتظارش ایستادم. از همهی صفها طولانیتر بود و تا آنجا که به والدینم مربوط میشد به حد کافی سوار همه جور وسیله ای شده بودم و بهتر بود بر میگشتیم خانه ولی پافشاری کردم و حاضر شدم انبوهی ضمانت بسپرم که پسر خوبی باشم و معدلم بیست باشد و با برادر کوچکم خوب تا کنم و در زفت و رفت خانه کمک حال مادرم باشم و حاضر بودم بیشتر از اینها کنم برای این که سوار آن قطار کوچکی شوم که قرار بود از داخل تونل وحشت رد شود.
صفحه ۱۸
مستند یعنی واقعیت منتخب تو
معرفی کتاب حاشیه همان متن است نوشته پیروز کلانتری
تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»
پو بر علیه پو
معرفی نمایشنامه قتل به روایت پو نوشته جفری هچر