کتاب قصه های بابام

نویسنده: ارسكین كالدول

یک روز صبح یک ساعت پیش از طلوع آفتاب چنان تق و توقی از سر چنار بلند شد که اول خودمان هم باورمان نمی‌شد. درست مثل این بود که چهل پنجاه نفر دارند با چکش به در و دیوار خانه می‌کوبند. مامان کبریتی کشید و به ساعت روی بخاری نگاه کرد: سه بعد از نصف شب بود. بابام بلند شد و جلدی شلوار و کفشش را پوشید رفت رو ایوان پشت خانه فانوس را برداشت و روشن کرد. بعد به حیاط رفت و هن‌سم را صدا زد. هن‌سم همیشه در انبار کاه پشت هیزم‌دانی می‌خوابید.

صفحه 88

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب قصه های بابام

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

عشق اسطوره‌ای آقای شاعر

احمد شاملو: مروری بر زندگی و آثار

هایکو شعر ژاپنی از آغاز تا امروز

برگرفته از کتاب "هایکو (شعر ژاپنی از آغاز تا امروز)"

«قاتل شدن یا قاتل پروریدن، هیچ از ما دور نیست»

مروری بر کتاب مرگ کسب و کار من است نوشته‌ی روبر مرل

کتاب های پیشنهادی