
کتاب فیزیک اندوه
1 عدد
نان اندوه
جادوگر
سپس جادوگری کلاه را از روی سر من ،برداشت انگشتش را درون آن فرو برد و سوراخی به این بزرگی درست کرد من به گریه افتادم، با آن کلاه سوراخ چطور میتوانستم به خانه بروم؟ او خندید در آن دمید و جل الخالق، كلاه مثل روز اولش شد. واقعاً جادوگر قدرتمند و کار درستی بود.
پدربزرگم گفت آنها در ایام سابق جادوگر خطاب میشدند. اکنون شعبده باز نامیده می شوند.
اما من الآن همان جایم، دوازده ساله ام و سال هم باید ۱۹۲۵ باشد. یک اسکناس پنج دلاری را در مُشتم میفشرم عرق کرده و خیس میتوانم لبهاش را حس کنم. اولین بار است که در نمایشگاه با مقداری پول تنها میشوم.
صدای خودم را میشنوم که به پدربزرگم میگویم: «بابابزرگ، طرف عجب جادوگری است.»
بشتابید خانمها و آقایان... مار پیتون وحشتناک را ببینید از سر تا دم سه متر است و بلندی اش از دم تا سر هم...
لعنت... مار سه متری دیگر چیست؟... صبر کن ببینم کجا میروی پنج دلار به من بدهکاری.



و دیگر بار رؤیاهایت را به مهمانیام بفرست
معرفی کتاب اقرار میکنم: عاشق شدهام نوشتهی آلکساندر پوشکین

«هوش مصنوعی در دستکاری احساسات خیلی خوب خواهد شد.»
مصاحبه با کازوئو ایشی گورو، در بیستمین سالگرد انتشار رمان هرگز مرا رها نکن

شاعر سرخورده
معرفی کتاب نیما یوشیج در یادداشتهایش نوشتهی ایرج پارسینژاد