من متعلق به خانواده ای هستم که کفشهای همهشان درست و حسابی بود. به طوری که مادرم مجبور بود سفارش کمدی بدهد مخصوص نگهداری کفش چندین جفت کفش داشت . زمانی که پیش آنها برمی گردم ، با دیدن کفش هایم فریادهایی می کشند، از سر خشم و درد. اما من می دانم که با کفشهای پاره هم می شود زندگی کرد . اینجا ، در رم ، زمان آلمانیها ، تنهابودم و فقط یک جفت کفش داشتم . اگر آنها را به کفاش می دادم ، مجبور می شدم دو سه روز در خانه بمانم و این برایم نا ممکن بود.
صفحه 9
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید