
کتاب عبور از دیوارها
2 عدد
پدرم بارها سعی کرده بود به من شنا یاد بدهد_در استخر، در قسمتهای کمعمق دریاچه_اما موفق نشده بود. من به شدت از آب و از این که سرم برود زیر آب میترسیدم. سرانجام صبرش لبریز شد. یک روز تابستانی دم ساحل بودیم که پدرم من را سوار قایق کرد و برد وسط دریا و مثل سگ در آب انداخت. آن موقع شش سالم بود.
وحشت کردم. پیش از فرو رفتن در آب دیدم که پدرم پارو زد و رفت. او پشتش به من بود و برنگشت نگاهم کند. رفتم زیر آب؛ پایین، پایینتر. دهانم پر از آبشور شد و شروع کردم به دستوپا زدن.
صفحه ۴۳



کتابهایی با حالوهوای سریال «جداسازی»
سریال «جداسازی» را نمیتوانید از ذهنتان خارج کنید؟ این کتابها حالوهوای پیچیده و تاریک آن را بازآفرینی میکنند

از من الآن نپرس خاستگاه دموکراسی کجاست، شاید بعدها بدانم
معرفی کتاب فرود و فراز دموکراسی نوشتهی دیوید استاساویج

چیزهای کوچک، رازهای بزرگ
مروری بر کتاب چیزهای کوچکی مثل اینها نوشتهی کلر کیگن