شیراز؛ خیابان افرا

نویسنده: زهرا اسماعیل زاده

سه ماهی می‌شد که برگشته بود شیراز، بی‌بی گلاب دلش به حال بی‌بال‌ و پری‌اش سوخته بود، به حال زانوی غمش، به حال بچه‌های ناز پرورده‌اش که حالا میان خانه‌ی خیابان افرای شیراز محدود شده بودند به یک حیاط بیست متری و یک اتاق در طبقه‌ی بالا... دلش سوخته بود به حال مهدختش که دل کنده بود از حبیب و دل بسته بود به مردی که نامرد بود. همان شد که کنار گوشش خواند و راهی کلاس خیاطی‌اش کرد بلکه لاک تنهایی و اندوهش بشکند که همان هم شد، کنار برش و اندازه و الگو کشیدن، سعیده را دید و از آن روز شده بود خواهر نداشته‌اش، مادرش شده بود خاله صدیقش و دل داده بودند به درد و دل‌های مهدخت که تا آن روز همه بغض شده بود بیخ گلویش از ترس دل کوچک بی‌بی، که نشکند از دردهایی که کشیده و دم نزده. برای سعیده گفته بود از اول همه چیز را، از اول حبیب تا آخر شاهرخ، فقط یک چیز را نگفته بود... روزهای دل کندنش را... آن قدر درد داشت آن روزها که زبانش سنگین می‌شد از گفتنش... خوب یادش می‌آمد که سعیده پرسید: «حالا کجاست این حبیب؟»

دل مهدخت ریخت. «نمی‌دونم.»

سعیده چشم درشت کرد. «یعنی چی نمی‌دونم.. خب بپرس!»

مهدخت لبخند غمگینی زد. «از کی؟»

صفحه ۱۹۲

متاسفانه این کتاب موجود نیست

شیراز؛ خیابان افرا

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

مامان دوستت دارم

معرفی کتاب کودک مامان دوستت دارم نوشته‌ی سپیده خلیلی

شبی که مهر بر شیطان پیروز می‌شود

شب یلدا یا چله (چهله) از قدیمی‌ترین و کهن‌ترین جشن‌های ایرانی

گم‌گشتگی؛ خاصیت انسان معاصر

مروری بر کتاب کافورپوش نوشته‌ی عالیه عطایی

کتاب های پیشنهادی