
کتاب شکار کبک
صدایی میآمد که قدرت نمیشنید. گرگو روبه رو را نگاه کرد. در جاده کسی نبود اما از کنار ساختمان سروکلهی دو نفر پیدا شد که باهم حرف میزدند. قدرت هنوز نه آنها را میدید و نه صدایشان را میشنید. گرگو ماشینی را هـم دید کـه از روبه رو سفیدی برف را میدرید و پیش میآمد؛ همان جا که جادهی خاکی زیر برف پنهان شده بود. ماشین آمد و نزدیک موتور قنبر، کمی دورتر از ایوان، ایستاد. کم کم صدای ماشین با صدای دو نفری که پیاده میآمدند به گوش قدرت رسید. گرگو پارس کرد و قدرت از جا پرید. سیخ و سوزن را زیر پر قالی پنهان کرد. گرگو هنوز پارس میکرد. قدرت دلش هری پایین ریخـت اما سعی کرد خودش را قرص و محکم بگیرد. یک بار دیگر همهی استدلالها و حرفهایی که در ذهن آماده کرده بود، مرور کرد.
صفحه ۸۱



عموجان رافائله آقای خواستگار را دنبال میکند!
مروری بر کتاب «عروسک فرنگی» نوشتهی آلبا دسس پدس

پناه بر سینما
مروری بر کتاب موزاییک استعارهها: گفتوگو با بهرام بیضایی و زنان فیلمهایش نوشتهی بهمن مقصودلو

من، خود من، خانهی خودم هستم
معرفی کتاب کودک چرا من اینجا هستم؟ نوشتهی کنستانسه اوورهبک نیلسن