
ادوارد تودور ابتدا پشت پرچینی مخفی شد، ولی بهزودی بر اثر وحشت غریبی که از جان کانتی داشت، با قدمهای سریعی تا حاشیه جنگل دوید. از دور دو شبح که شاهزاده بهخوبی ایشان را میشناخت، از حیاط مزرعه میگذشتند. طفلک باز شروع به دویدن کرد و تا وقتی که در تاریکی انبوه درختان از نظر ناپدید نشد، نایستاد. آنجا همین که اطمینان یافت کاملاً در امان است، توقف کرد و گوش فراداد. محیط از هر سو آرام و ساکت و خاموش بود. گاهگاهی به نظرش میرسید که صداهایی از دور میشنود، ولی به گوشش مبهمتر و تأثرانگیزتر از سکوت میآمد.
صفحه ۲۲۵در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی