
کتاب سیگار شکلاتی
همین که در بسته شد تازه متوجه ضربان شدید و تند قلبم شدم. دستم را روی قلبم گذاشتم و به سمت مبلمانی که نزدیک در قرار داشتند رفتم و خودم را رها کردم. نفس در سینه ام حبس شده بود. تقریبا مطمئن بودم تا یک ساعت آینده از جمشید خبری نمی شود ولی نمیدانم چرا دلشوره داشتم.
همه ذهنم در گیر حرفی بود که شهراد زده بود، چرا از من خواست همه چیز را گردن بیندازم تا خودم بتوانم فرار کنم؟
چرا باید برای پسری مثل او مهم باشد که اینجا چه بلایی بر سر من خواهد آمد؟


کتاب دشمن، کودکان را به صلح دعوت میکند
معرفی کتاب کودک دشمن نوشتهی دیوید کالی

بیدارم نکنید، بگذارید همینطور بمیرم!
معرفی کتاب واقعیات قضیهی آقای والدمار همراه با دو نقد ادبی نوشتهی ادگار آلن پو

چگونه یک داستان کودکانه میتواند شکارچیان را به فکر فرو ببرد؟
معرفی کتاب کودک من یک گوزن بودم نوشتهی احمد اکبرپور