کتاب سیگار شکلاتی
همین که در بسته شد تازه متوجه ضربان شدید و تند قلبم شدم. دستم را روی قلبم گذاشتم و به سمت مبلمانی که نزدیک در قرار داشتند رفتم و خودم را رها کردم. نفس در سینه ام حبس شده بود. تقریبا مطمئن بودم تا یک ساعت آینده از جمشید خبری نمی شود ولی نمیدانم چرا دلشوره داشتم.
همه ذهنم در گیر حرفی بود که شهراد زده بود، چرا از من خواست همه چیز را گردن بیندازم تا خودم بتوانم فرار کنم؟
چرا باید برای پسری مثل او مهم باشد که اینجا چه بلایی بر سر من خواهد آمد؟
چطور با چیزهایی که نمیتوانیم تغییر بدهیم کنار بیاییم؟
معرفی کتاب کودک سلام، من آینده نوشتهی کیم ون ترولا
وقتی دنیایت زیر برفها دفن میشود
معرفی کتاب اردوی زمستانی نوشته امانوئل کارر
زن در حاشیه تاریخ یا قلب روایت؟ تحلیل جنسیت در تاریخ ایران
مروری بر کتاب چرا شد محو از یاد تو نامم؟ نوشتهی افسانه نجمآبادی