کتاب سالمرگی
مادر گفت: «من دعا کردم. دخیل بستم به پنجره فولاد.»
عمو گفت: «نذر و نذورات کردم. اگر...»
مادربزرگ گفت: «ختم امن یجیب گرفتم.»
پدر گفت: «به زور کتک خوب شدم. کتک حسابی و مفصلی که شما زدید.»
و روکر به عمو. عمو خندید. عمو دو زانو نشسته بود دم در و چپق میکشید.
صفحه ۵۲
معمایی تصویری درباره آنچه ما را انسان میکند
معرفی کتاب کودک آنچه ما را انسان میکند نوشته ویکتور دی ا سانتوس
وقتی بازاریابی وارد عصر کوانتومی میشود؛ آیا آمادهاید؟
معرفی کتاب «بازاریابی کوانتومی» نوشته راجا راجمانار
در این پشت بام کلیشه راه ندارد!
معرفی کتاب کودک پشت بام ابر دارد نوشتهی تهمینه حدادی