کتاب سالاریها
سالار قد بلندی داشت. کلة کوچکی روی شانههای پهن و سینه گشوده و شکم بزرگ و آویزان او لقلق میخورد. دو حلقة کبود زیر چشم او نمایان بود و سبیلی کلفت و سر تیز به قیافهاش هیبت میبخشید. دکمههای شیر و خورشید سرداریش را تا زیر شکم انداخته بود. با وجود این حاشیهای از پیراهن سفیدش در فاصله کمر شلوار و جلیقه و در حوالی ناف در نتیجة گندگی شکمش دیده میشد. از همین جهت هر وقت از روی صندلی بلند میشد، شلوارش را بالا میکشید و سرداریش را پایین.
در اطاق کلاه ماهوتیاش را برداشته با آن صورتش را باد میزد. با دست چپ عرق سرد پیشانی و زغره را خشک کرد و بعد با صدای گرفتهای دستور داد: «حکم میکنم که تا فردا صبح قبل از طلوع آفتاب پانزدهدار در میدان جلو دارالحکومه برپا شود و پانزده مجرم به چوبها بسته شوند. هنوز دو رکعت نماز صبح را نخوانده، باید کار انجام یابد.»
صفحه ۷۹
اگر دماغ حیوانات را داشتی چه میکردی؟
معرفی کتاب کودک با دمی شبیه این چه کار میکنی؟ نوشته استیو جنکینز و رابین پیچ
تو نمیدونی چهقدر شجاعت میخواد!
معرفی کتاب کودک هوت و الیو: شجاع بهجای دو نفر نوشتهی جاناتان دی واس
رازهای مطبخ نادرمیرزا
مرور کتاب کارنامهی خورش دستورغذاهای نادرمیرزا قاجار گردآورنده نازیلا ناظمی