
کتاب روز اول قبر
چشمان دختر از لای فضای خالی میان هیکل ژاندارمها٬ آن دورها رو نگاه میکرد. افسر پیش دخترک رفت و چراغش را خاموش روشن کرد و دور ور او را کاوید و نور چراغ٬ چشمان از چشمخانه بیرون جستهی دختر را آزرد و پای افسر توی تل خاک نمناک تازه زیر و رو شدهای فرو رفت.
ژاندارمها خاک پوک نمناک را پس زدند. بچه نمایان شد. افسر راست ایستاد و تفش را قورت داد و گفت:
- ببرینش پاسگاه.
و ژاندارمها دخترک را به سوی پاسگاه راندند و یکیشان هم بچه را بغل کرده بود و افسر تو جیبش دنبال سیگار گشت و چشمانش رو رد شیارهای دور گودال بود.
صفحه ۳۳


با یک شازدهی بدغذا، خوشغذا شوید!
معرفی کتاب کودک شازده شیرپلو نوشتهی پروین پناهی

تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»

تنگسیر؛ روایت شکل گیری قهرمان
مروری بر کتاب تنگسیر نوشتهی صادق چوبک