روح کالور مثل سنگی شکست. با خود گفت، اَلِ پیر. لعنتی تو برنده نشدی. تو فقط زخم کهنهای هستی که تحمل آدمیزاد را نشان میدهد.
اگرچه شکست اندوهگینش کرده بود، هنوز ذرهای از شور زندگی را با خود داشت که او را تا آخر کار سر پا نگه میداشت- خشمش. خشم او را پیش میبرد. مثل مردی بود که در حال شلاقخوردن آنقدر بر سر شکنجهگرانش فریاد میزند و مقاومت میکند تا بالاخره میمیرد، اما - همانطور که کالور از مدتها قبل پیشبینی کرده بود- این خشمی لجامگسیخته بود.
صفحه 76
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی