کتاب دیگری
مجموعه داستان
قبل از خرید کتاب دیگری بخوانید
چگونه کشمکش میان امیال درونی و ممنوعیتهای اجتماعی، قهرمانان داستان را به سوی فاجعه سوق میدهد؟ کتاب دیگری، اثر آرتور شنیتسلر، با نگاهی روانشناختی به کاوش در روندی میپردازد که در درون شخصیتهای جامعهی وین جریان دارد.
درباره کتاب دیگری
این کتاب، مانند اغلب آثار شنیتسلر، به سرنوشت قهرمانانش از دیدگاه روانشناختی میپردازد. رویدادهای داستانهای او بیشتر در وین رخ میدهند و شخصیتهای آن، چهرههای تیپیک جامعهی آن روز، از افسران و پزشکان تا هنرمندان و دختران حاشیهی شهر هستند. شنیتسلر به جای توصیف اختلالات روانی، بر کشمکش درونی شخصیتها در راه دستیابی به امیالشان و رویارویی آنها با بایدها و نبایدهای اجتماعی تمرکز میکند.
خواندن کتاب دیگری به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
- علاقهمندان به ادبیات آلمانیزبان (اتریش) و داستانهای کوتاه قرن نوزدهم.
- خوانندگان آثار روانشناختی و کاوشهای درونی شخصیتها.
- کسانی که به درک فضای اجتماعی و فرهنگی وین در اواخر قرن نوزدهم علاقهمندند.
- دوستداران آثار آرتور شنیتسلر و ترجمههای علیاصغر حداد.
معرفی نویسنده: آرتور شنیتسلر
آرتور شنیتسلر (۱۸۶۲-۱۹۳۱م.)، نویسندهی برجستهی اتریشی بود که به دلیل تمرکز بر روندهای درونی شخصیتها و کشمکشهای روانشناختی آنها شهرت یافت. او برای نخستین بار در ادبیات آلمانیزبان، از تکنیک «مونولوگ درونی» (در نوول ستوان گوستل) استفاده کرد تا خواننده بتواند کشمکشهای درونی قهرمان را عمیقاً درک کند. این اثر با ترجمهی علی اصغر حداد توسط نشر ماهی منتشر شده است.
جملات کتاب دیگری
از یادداشت مترجم (علیاصغر حداد):
«شنیتسلر در آثار خود اغلب به سرنوشت قهرمانانش از دیدگاه روانشناختی میپردازد... شنیتسلر در آثار خود به توصیف اختلالات روانی نمیپردازد، مسئلهی مورد علاقهی او آن روندی است که در درون شخصیتهایش جریان مییابد؛ کشمکشی که قهرمانانش در راه دستیابی به امیالشان با آن روبهرو هستند... شنیتسلر میکوشد راست و دروغهایی را آشکار کند که شخصیتهایش در چنبرهی مقررات و ممنوعیتهای اجتماعی با آن درگیرند. تلاش قهرمانان او برای رهایی از چارچوب تنگ بایدها و نبایدهای اجتماعی اغلب به فاجعه میانجامد.»
قسمتی کوتاه از صفحه ۲۷
آن روز یکی از ساعات پرشوری بود که خوشبختی را با همهی شیرینیاش با تمام وجود حس میکرد. بیرون کافه امپریال نشسته بود، سر یکی از میزهای کوچکی که از اتاقهای دم کرده به خیابان آورده بودند، به جایی که پرتو خورشید در ساعات بعدازظهر عمود میتابید. در خلوت خود به سیگار برگ هاوانا پک میزد و به آنته فکر میکرد.
به آنته! به چشم های قهوهای و درشتش؛ به موهای سیاهش که تابستانها میبافت؛ به ملک روستاییای که آنته در آن زندگی میکرد، کاملاً نزدیک وین، با وجود این خلوت و دورافتاده، ویلایی که او یکی دو بار گاهی هم سه بار در هفته فرصت مییافت سر شب در آن را بزند، و سپس لبهایی آتشین و شیرین با هزاران بوسه به پیشوازش میشتافتند.