
کتاب دوران تحقیر
از آن موقع به بعد... نمیدانم: ساعتها با هم مخلوط میشوند - بله، چهارده روز قبل از بازداشتم - در پاریس بودم: در گردهمآیی برای زندانیهای آلمان. با حضور رفقایمان که عدّهشان بالغ بر دهها هزار نفر میشد و همه ایستاده. رفقای نابینایمان در تالار اصلی که ردیفهای اوّل برایشان در نظر گرفته شده بود ایستاده بودند و با صدایی خفه، سرودهای انقلابی میخواندند که در تالارهای دیگر، در تاریکی شب تکرار میشد.
- رفقای نابینا با حرکات دردناک و نحیف خود، به خاطر ما که به آنجا رفته بودیم، میخواندند.
«من جسد لنین را در تالار قدیمی اشراف دیدم. سر او، همچنان بزرگتر از معمول بود، التفات میکنید. مردم تا پایان شب، در میان برف، همچنان میآمدند.
«ما، قبل از عبور از جلو تابوت - یا بعد از آن - در خانهای نزدیک آنجا منتظر بودیم. وقتی که زن لنین با قیافه معلّمی وارد شد، فهمیدیم که عمیقترین سکوتها باز هم میتواند عمیقتر شود. انتظار و اضطراب در هوا موج میزد و زن لنین حس میکرد که ما تا اعماق مرگ هم همراه او هستیم.»
صفحه ۶۰


تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»

ترس و نفرت از ماموران اشتازی
معرفی کتاب متولد آلمان شرقی (زندگی زیر سایه دیوار) نوشتهی هستر وایزی

فرشتهی تاریخ
معرفی کتاب آخرین روزهای والتر بنیامین نوشتهی جی پارینی