کتاب دست هایش (نامه هایی از پراگ)
نویسنده: پرویز دوائی
کی بود که این فیلم را میدیدیم؟ بیش از نیم قرن پیش بود، شصت و اند سالی پیش بود. باید در اولین سال زبان خارجی که چند مثقالی از آن را میدانستم که معنی آن یک جمله را از سرتاسر فیلم فهمیدم و چه حظی بردم که فهمیدم: «باور ندارد چشم من آنچه را که میبینم...» و چه همه حرف بود در این یک جمله آواز: این تویی در برابر من؟ خواب نمیبینم؟ چرا من؟ چرا تو؟ چنان عمیق نوشیدمش که حتی آهنگش در سرم مانده هنوز زیر تل عظیم و انبوه خاکستر عمر، بین همه معلوماتی که با قیف و چکش در کله ما سرازیر و فروکردهاند، این دانش عشق همین خرده ذرهها فقط در ذهن ما مانده است. همه «دانش» ما از همین قبیل است
عشق فقط...
پشت جلد
مطالب پیشنهادی
سایه هیولا را جدی بگیرید
معرفی کوتاه کتاب کودک سایه هیولا نوشتهی عباس جهانگیریان
همه چیز سیاه است حتی مبارزه علیه سیاهی
مروری بر کتاب زن زیادی نوشتهی جلال آل احمد
ناگفتههای سرزمین زیتون
مروری بر کتاب چیزی برای از دست دادن ندارید جز جانهایتان
کتاب های پیشنهادی