
وقتِ دخترها بود. برادرها برگشتند به موضعشان زیر درخت، مادر از درگاهِ آفتابیاش تماشا کرد، و ما هم آرام و با ماشین ورجهوورجه کنان برگشتیم به شهرک.
ولی دیگر این تکانهای ماشین آزارنده نبود، دلنشین ترین و دلپذیر ترین سفر پُر تلاطم جهان بود، انگار در دریایی آبی باشد، و وقتی دین داشت میگفت که برای اولین بار فنر های ماشین را درک کنیم و از سواریمان لذت ببریم، صورتش آکنده از بارقهای غیر طبیعی بود که به طلا میمانست.
صفحه 359
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی