دروازه خورشید
نویسنده: الیاس خوری
چرا جواب نمیدهی؟
چرا نمیگویی خیر را کجا پیدا کنیم؟
چرا باورم میکنی؟
دیشب شب به خیر گفتم و نرفتم بخوابم هر شب همین را میگویم و نمیروم. شب به خیر گفتم چون حوصلهام سر رفته با تو مینشینم و خسته میشوم مینشینم و طاقتم طاق میشود. جانم از انتظار به لب رسیده با این همه خوابم نمیبرد. خمیازه میکشم و حس میکنم بدنم دارد از هم میباشد و فقط و فقط احتیاج دارم سر بگذارم روی بالش و چرتی بزنم ولی خوابم نمیبرد.
بهترین چیز خواب است. روی تختم دراز میکشم چشمم را میبندم و آن مورمور شدن پیش از خواب سراغم میآید. بعد تنم میلرزد و بیدار میشوم. سیگاری آتش میزنم و در تاریکی به آتشش نگاه میکنم و باز پلکهایم سنگین میشود سیگار را خاموش میکنم و چشمم را میبندم و خیالات را میگذارم که بیایند و ببرندم به کفر شو با فکر میکنم. خیلی وقت است که کفرشو با همخواب من است. بر بستر دراز میکشم و مسافر آنجا میشوم و بمبهای نوری را میبینم.
صفحه ۷۰
- مترجم: نرگس قندیل زاده
- ناشر : نی
- تعداد صفحات: 608
- شابک: 9786220603429
- شماره چاپ: 1
- سال چاپ: 1400
- موجودی : 1 عدد
- نوع جلد: شمیز
- دسته بندی: داستان عربی
-
امتیاز:
(2 نفر)
دیدگاهها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مطالب پیشنهادی

قاتلی که در زمستان برمیخیزد!
دربارهی کتاب برف و سمفونی ابری نوشتهی پیمان اسماعیلی

فقط با من دوست باش
معرفی کتاب فقط با من دوست باش نوشتهی ماریا دیسموندی

شاخهی فریادخواهی
مروری بر نمایشنامهی زنان فریادخواه نوشتهی اوریپید (ائوریپیدس)
کتاب های پیشنهادی
