 
                        کتاب درخت خون
همه فکر میکردند نارین، دختر نریمان خان عزالدوله، از نظر بد به دور شده و بلا را مرد نقاشی با هنرش به در کرده؛ حریر سخن از دستی به دستی دیگر چرخیده و از هر یک نقشی بر آن نشسته و هربار قصهای دیگر ساخته. نریمان خان که نه رعیت را پاس میداشت و نه خوار میپنداشت به رسم مردانگی و به شکرانه سلامت دخترش قربانیها داد و انعام و اطعام فراوان به خانهی نقاش فرستاد و چون جمالالدین بیجان در بستر بیماری و بیهوشی بود رسیدهها را بیرون خانه گذاشتند و پیش از آنکه سگان به دندان بگیرند گدایان خبردار شدند و به گرد خانهی نقاش بست نشستند.
 
                     
                             
                             
                             
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
                                                    